ابولفضلابولفضل، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

پيشي ملوس مامان

5ماهگي پسملم

    به عشق ديدن توست كه به اين دنيا پايبندم...فرشته زميني من         فرشته كوچك  من 150 روز است كه با لبخند نازت از خواب بيدار ميشوم وبا لالايي چشمانت به خواب شيرين فرو ميروم  و چه زود گذشت اين روزهاي آغازين.... 5 ماهگيت مبارك پسرنازم.. وچه شيرين بود ميزبان فرشته اي چون تو بودن... چقدر سخته ابراز احساس مادرانه با هيچ كلمه اي نميشه توصيفش كرد خب بنويسيم از شيرين كاريهاي پسر كوچولوي مامان كه هر روز هم بيشتر ميشه صبح زود با صدا درآوردن و تكون خوردن تو ازخواب بيدار ميشم وهرچي سعي در دوباره خوابوندنت ميكنم فايده نداره واسه انجام دادن كارهاي آشپزخونه هم...
30 شهريور 1391

فندق كوچولوي شيطون

  پسر نازم امروز 4ماهش تموم شد و وارد 5 ماهگي شد هورا.....ماهگرد پسملم مبارك... امروز واكسنش رو هم خورد و امشب شب سختي رو ميگذرونه الهي فداش بشم قراره با باباييش نوبتي كشيك بديم كه پسملي خداي نكرده تبش بالا نره راستي عكس بالايي رو هم با كلي ذوق هنري ديروز ازش انداختم حسابي ژست گرفته امروز دكتر كوچولوي منو معاينه كرد كه همه چي روبه راه بود وزن 5900و قد 63 بود توي بيمارستان كلي ني ني چند روزه ديدم كه ياد روزاي سخت اول افتادم وچه خوب كه همه اون سختي ها گذشت والان يه پسمل شيرين دارم كه با دنيا عوضش نميكنم خداي مهربون شكر.....   ...
26 شهريور 1391

2ماه تلخ و شيرين

سلام سلام پيشي كوچولوي من بالاخره 26 ارديبهشت ساعت12 و 45 دقيقه ظهر تو بيمارستان نجميه به دنيا اومد تولد اي فرشته زميني مبارك... لحظه ي اولي كه ديدمش برام باور كردني نبود اين پسمل ناز و كوچولو مال منه واسه همه اونايي كه در آرزوي مادر شدن هستن دعا كردم الان كنارم خوابيده . وقتي به صورت ماهش نگاه ميكنم  تموم وجودم غرق لذت ميشه. . هيچ وقت فكرشو هم نميكردم خدا به منم لياقت مادر شدن رو بده...خدايا شكرت.. تو اين 2ماه روزاي تلخ و شيرين زياد داشتم.. پسرم هر روز كاراي جديد ياد ميگيره وقتي منو باباييش باهاش حرف ميزنيم زودي ميخنده و دست و پاهاشو تكون ميده. . هر روز براش كتاب داستان ميخونم اونم آروم گوش ميده و بعضي...
3 مرداد 1391

ساعتاي آخر انتظار..

هورا... هورا....بالاخره اينترنتمون وصل شد سلام سنجاب كوچولوي مامان.. .ديگه به ساعتاي آخر رسيديم ..فردا اين موقع ايشاالله بغل ماماني واي كه چه بي تابم واسه لحظه ديدن و بغل كردنت ..كه حتي فكرشم ديوونم ميكنه. .......................... بابايي هم سراز پا نميشناسه الان رفته آرايشگاه خوشگل مشگل كنه كه پسرش بگه چه باباي خوش تيپي دارم ..امان از دست اين باباييت.. >www.kalfaz.blogfa.com راستي ماماني از اسباب كشي واست نگفتم حسابي داغون شدم . . تو هم خيلي اذيت شدي همين جا ازت معذرت خواهي ميكنم ..ماماني رو ببخش پسرم مجبور شدم  ولي عوضش الان تو يه  خونه بزرگتر هستيم كه ايشاالله خودت فردا ميبيني جون ميده واسه بازي و شيطوني...
25 ارديبهشت 1391

آعاز بهار زندگی

سلام به گل بهاری ما سلام به پیشی  کوچولومون انتظار نه ماهه دیگر به پایان رسیده وزمان وصل درحال آغاز است ابوالفضل جان نانازم ،من عمه اکرم هستم کسی که نه ماه انتظار روی ماه تو رو داره کسی که امروز لحظه شماری فردا رو می کنه تا تو رو ببینه فردا ساعت 6 صبح مامان فاطمه میره بیمارستان بستری شه آخه زمان اون رسیده که تو  به دنیا بیای شاید همین فردا بشه روی ماهتو دید ولی اگر فردا نشه پس فردا حتما میشه ببینیمت عمه جان من یکشنبه امتحان ترم مبانی دارم واز دیروز به کوب دارم میخونم تا وقتی به دنیااومدی فقط پیش تو باشم تودرباره خونه جدید مون خبرداری چون تلفن نداشت وسرمامان فاطمه شلوغ بود نتونست برات مطلب بنویسه اما تورو عاشقونه...
25 ارديبهشت 1391

پسرم قندعسل

سلام پيشي شيطون مامان اين روزا حسابي بازيگوش شدي امروز ساعت 6 صبح بيدار شدي و شروع كردي به مشت و لگد تا بالاخره ماماني رو بيدار كردي آخه مامان جون و باباجون  از شهرستان اومدن و شما حسابي خوشحالي امروز حسابي كار دارم وسايل و جمع كرديم وقراره امروز بريم خونه جديد شايد تا چند وقت نتونم واست بنويسم آخه خونه جديد خط تلفون نداره تازه منم سرم خيلي شلوغه فقط 2 هفته ديگه مونده تا لحظه ديدار  اين روزاي آخر مواظب خودت باش ماماني ...
11 ارديبهشت 1391

هفته 36 بارداری

سلام نی نی خوشگلم. من و بابایی این روزا سر از پا نمیشناسیم و آخر هر شب یه روز از روزای باقی مونده کم می کنیم،اون لحظه برق تو چشمامون غیر قابل توصیفه. آخه این به شوق دیدن تک ستاره ی قلبمون ابولفضله.. امروز صبح بابایی می گفت اگه من صبحها لبخند بسرم رو ببینم دیگه دلم نمی یاد برم سر کار  باباییه دیگه.... . عاشق همین کاراشم .   بابایی این روزا درگیر کارای خونه و تعمیرشه.. طفلی حسابی خسته میشه. . آخه قراره هفته آینده بریم یه خونه جدید که انشالله شما اونجا قدم نازتو میذاری..  این روزای آخر دیگه از ساعت ٤ - ٥ صبح که بیدار می شم خوابم نمی بره تا بابایی هم بیدار بشه و بره سر کار. بعدش اگه خوابم ...
7 ارديبهشت 1391

اعتراضات یه نی نی چندماهه

    آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید ! خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای  شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد! مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرما...
7 ارديبهشت 1391

شكوفه گيلاس مامان

سلام پسركوچولوي مامان فندق كوچولوي من  ديگه حسابي بزرگ شدي ...ماماني موقع راه رفتن فشار بيشتري رو حس مي كنه انگاري همون لحظه تصميم مي گيري به دنيا قدم بذاري، جا به جا شدن مامان موقع خوابيدن حسابي سخت  شده ولي اكشالي نداره پسرم همش فداي يه تار موي پيشي كوچولوم..   وقتي فكر مي كنم چقدر جاي شما تنگ شده, نگران مي شم مبادا اين اوضاع باعث آزار شما بشه... واقعا كه خداي مهربون چه خلقتي داره توي يه فضاي تاريك و تنگ شما رو آماده مي كنه واسه يه دنياي فراخ و پر از انتخاب، بي اونكه هرگز به ياد بياري كه توي چنين حصاري بودي و جات چقده تنگ بوده....   فسقلي مامان جدي من و بابايي باور نمي كنيم كه شما رو&nbs...
6 ارديبهشت 1391