ابولفضلابولفضل، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

پيشي ملوس مامان

شكوفه گيلاس مامان

سلام پسركوچولوي مامان فندق كوچولوي من  ديگه حسابي بزرگ شدي ...ماماني موقع راه رفتن فشار بيشتري رو حس مي كنه انگاري همون لحظه تصميم مي گيري به دنيا قدم بذاري، جا به جا شدن مامان موقع خوابيدن حسابي سخت  شده ولي اكشالي نداره پسرم همش فداي يه تار موي پيشي كوچولوم..   وقتي فكر مي كنم چقدر جاي شما تنگ شده, نگران مي شم مبادا اين اوضاع باعث آزار شما بشه... واقعا كه خداي مهربون چه خلقتي داره توي يه فضاي تاريك و تنگ شما رو آماده مي كنه واسه يه دنياي فراخ و پر از انتخاب، بي اونكه هرگز به ياد بياري كه توي چنين حصاري بودي و جات چقده تنگ بوده....   فسقلي مامان جدي من و بابايي باور نمي كنيم كه شما رو&nbs...
6 ارديبهشت 1391

دلنوشته هايي براي اووچكوولوم

روزهاي آخره و يه حس به من ميگه قراره دوباره متولد بشم بازندگي كه درون من متولد ميشه... من مفتخرشدم كه يك زندگي تازه در بطن وجود من شكل بگيره اين افتخار بزرگيه كه خداي مهربون نصيبم كرده.. ومن تا عمردارم قدردان اين نعمت بزرگ هستم.. حالا ميدونم خدا زنها رو بيشتر ازمردها دوست داره  آخه حس مادر شدن خيلي زيباست.. پسركم بايد به دنيا بياي و ازبزرگي و عظمت خدا لذت ببري وقتي اولين بار صداي قلبت رو شنيدم اين معجزه باورم شد صداي قلبت يك سمفوني بود كه ميشه اسمش رو گذاشت سمفوني اميد با نوازندگي خالق دنيا.. نميدونم دستهام توانايي داشتنت رو دارن يانه ؟ وقتي براي اولين بار قراره در آغوش من بزارن.. يابه اندازه كافي گرم و امن هست يا نه ؟ گرچه همه سعي و تل...
5 ارديبهشت 1391
1