ابولفضلابولفضل، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

پيشي ملوس مامان

هفته هاي آخر انتظار...

سلام پيشي كوچولوي مامان..  حسابي جات تنگ شده   گاهي حس ميكنم داري با تكونات غرغر ميكني قربون اون بدن نازت برمjaascrip t فقط 20 روز ديگه مونده تا لحظه ديدار. تحمل كن ماماني.. خدا ميدونه اين روزا چقدر استرس دارم البته يه كمي هم بداخلاق و بهونه گيرشدم پاهاي ورقلمبيده و يه شكم گنده كه تو فندق كوچولو هرلحظه يه جاشو بالاو پايين ميكني وبابايي قربون صدقت ميره ... گاهي بهت حسوديم ميشه كه نيومده جاي منو تو دل بابايي گرفتي .. وقتي هم كه اعتراض ميكنم ميگه من دارم گولش ميزنم اصل تويي. تواين چند روز بيشتر ازهروقت ديگه اي به حركاتت تو دلم نگاه ميكنم چون وقتي به دنيا بياي  دلم براي اين سكسكه ها و لگد زدنات تنگ ميشه.. حس...
6 ارديبهشت 1391

فردا بدون من

دردرونم برقص اي كودك فردا برقص و شاد باش.. دنيايي كه تا چندي ديگر برآن قدم مينهي دنياي پر آشوبي است كه تورا ياراي تصور كردنش نيست.. پس كودكم بنواز... اين واپسين ضرباتت را آنچنان بر پيكرم بنواز كه گويي اين آخرين احساس مادرانه ام باشد وفردا توباشي و مادر زمانه و دنياي پر آشوب... پس بزن تا بيشتر تورا احساس كنم....   ...
6 ارديبهشت 1391

پاهاي اووچولوو

  سلام عزیزدل مامانیییییییییییی اینم یه ســــــــــــلام خوشگل  برا  نی نی نازممممممم   حالا میخوام یه عکسی رو برات بذارم که وقتی دیدمش از خوشحالی کلی ذوق کردم و باباتو صدا کردم که اونم ببینه الهــــــــــــــی چه نی نی نازی    دلم میخواد زودتر بیایی تا از اون پاهای اوشگلت عکس بگیـــــــــــــرم   مامان قربون اون پاهای نازت بره           ...
6 ارديبهشت 1391

دلنوشته هايي براي اووچكوولوم

روزهاي آخره و يه حس به من ميگه قراره دوباره متولد بشم بازندگي كه درون من متولد ميشه... من مفتخرشدم كه يك زندگي تازه در بطن وجود من شكل بگيره اين افتخار بزرگيه كه خداي مهربون نصيبم كرده.. ومن تا عمردارم قدردان اين نعمت بزرگ هستم.. حالا ميدونم خدا زنها رو بيشتر ازمردها دوست داره  آخه حس مادر شدن خيلي زيباست.. پسركم بايد به دنيا بياي و ازبزرگي و عظمت خدا لذت ببري وقتي اولين بار صداي قلبت رو شنيدم اين معجزه باورم شد صداي قلبت يك سمفوني بود كه ميشه اسمش رو گذاشت سمفوني اميد با نوازندگي خالق دنيا.. نميدونم دستهام توانايي داشتنت رو دارن يانه ؟ وقتي براي اولين بار قراره در آغوش من بزارن.. يابه اندازه كافي گرم و امن هست يا نه ؟ گرچه همه سعي و تل...
5 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

  عاقبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر می نهد بینمش روزی که طفلم همچو گل در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پیک یاس ها در مشام جان من پیچیده است پیکرش را می فشارم در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاویدباش در کنارم زندگی آغاز کن...   ...
2 ارديبهشت 1391